جدول جو
جدول جو

معنی لاشه خوار - جستجوی لغت در جدول جو

لاشه خوار
(شَ / شِ خوا / خا)
لاشخوار. لاشخور. کرکس. نسر
لغت نامه دهخدا
لاشه خوار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانه خوار
تصویر دانه خوار
هر جانوری که دانه بخورد، دانه خورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره خوار
تصویر پاره خوار
رشوه خوار، رشوه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشت خوار
تصویر چاشت خوار
کسی که چاشت بخورد، چاشت خورنده، آنکه طعام چاشت بخورد، کسی که یک بار غذای لذیذی به رایگان خورده و باز هم به طمع آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
لاشخور. کرکس. مرغ مردارخوار. نسر. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ خَ)
خر ضعیف و سست بنیه و نزار. رجوع به لاشه شود:
وین لاشه خر ضعیف بدره را
اندر دم رفته کاروان بندم.
مسعودسعد.
چون براقی نداری اندرده
لاشه خر را به دست دزد مده.
سنائی.
بارگیر تو تازی اسب دوان
تو خریدار لنگ لاشه خران.
سنائی.
آخر نه سیدی که سوار براق بود
بر لاشۀ برهنۀ بس مختصر نشست
عیسی که نقره خنگ سپهر است مرکبش
زو هیچ کم نشد که بر آن لاشه خر نشست.
سیدحسن غزنوی.
من همی گویم کان لاشه خرک
گفت و میکند بسختی جانی.
رشید وطواط.
ابلهی مروزی بشهر هری
سوی بازار برد لاشه خری
لاغر و سست و پیر و فرسوده
سم و دندان او همه سوده
جست دلال چست بر پشتش
کرد جنبان بسیخه و مشتش
گفت کای تاجران و راهروان
که خرد مرکبی دوان و روان
مروزی گفت کای بجان یارم
گر چنین است خود نگهدارم
گفت دلال کای مصحف خر
با تو سی سال بود هم آخر
در گمانی هنوز با خر خویش
دم خرگیر اینک و سر خویش
هر کرا ذوق طبع صافی نیست
ذوقش از شعر مجد خوافی نیست.
مجد خوافی.
لاشه خر به مرا از اینهمه لاش.
نزاری.
اینهمه طمطراق چیزی نیست
گر با وجود جود تو کس گوهر مراد
بر آستان غیر تو جوید ز ابلهی
از دنب لاشه خر طلب دنبه میکند
و آماس باز می نشناسد ز فربهی.
ابن یمین.
لاشه خر را به تازی چه نسبت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نام مردی خاک نشین و معاصرسنائی شاعر و گویند انقلاب خاطر سنائی در سیر و سلوک و پیمودن عوالم معنوی را موجب این مرد بوده است بدینگونه که نوشته اند: سبب توبه سنائی آن بود که در زمستانی که سلطان محمود جهت تسخیر بعض از دیار کفر از غزنین بیرون رفته بود سنائی در مدح او قصیدتی در سلک نظم کشیده متوجه اردوی وی شد تا به عرض رساند در اثناء راه بدر گلخنی رسید که یکی از مجذوبان مشهور به لای خوار ساقی خود را میگفت قدحی پر کن به کوری محمود سبکتکین. ساقی گفت محمود پادشاهی است مسلمان و به امر جهاد مشغولی مینماید لای خوار گفت مردکی است ناخوشنود و آنچه در تحت حکم وی درآمده است ضبط نمیتواند کردمیرود که مملکت دیگر بگیرد و آن قدح را درکشید باز با او گفت قدحی دیگر پر کن بکوری سنائیک شاعر. ساقی گفت سنائی مردی است شاعر فاضل مقید متقی لطیف طبع. لای خوار گفت اگر وی از لطف طبع بهره ور بودی به کاری اشتغال نمودی که وی را به کار آمدی، گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار نمی آید و نمیداند که او را برای چه کار آفریده اند. سنائی از شنیدن این سخن متحیرشده از شراب غفلت هشیار گشت و به سلوک مشغول شد. و بر خرد خرده دان ارباب فضل و عرفان پوشیده نماند که از مضمون این حکایت چنان به وضوح می پیوندد که اشتهار شیخ سنائی به نظم اشعار در زمان سلطنت محمود غزنوی بوده باشد و حال آنکه از کتاب حدیقه الحقیقه که در سلک منظومات حقیقت آیات آن جناب انتظام دارد چنان ظاهر میشود که شیخ سنائی معاصر بهرام شاه بوده و کتاب را بنام نامی آن پادشاه عالیجاه نظم نموده و سلطان محمود در سنه 421 وفات یافته و نظم حدیقه چنانکه هم از آن کتاب بتحقیق میانجامد در سنۀ سبع و ثلاثین و خمسمائه به اتمام پیوسته و از ملاحظۀ این دو تاریخ که متفق اهل خبر است نزد اولیا (ء فضل) صفت. وضوح می یابدکه صحت حکایت مجذوب لای خوار بغایت (نا) مناسب است والعلم عنداﷲ. (حبیب السیر ج 1 ص 340). دولتشاه گوید: سبب توبه حکیم سنائی آن بود که او مدح سلاطین گفتی وملازمت حکام کردی، نوبتی در غزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود و سلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند و حکیم میخواست به تعجیل قصیده را بگذراند قصد ملازمت سلطان کرد و در غزنین دیوانه ای بود که او را لای خوار گفتندی و از معنی خالی نبود همواره در شرابخانه ها درد شراب جمع کردی و در گلخنها تجرع نمودی چون حکیم سنائی به در گلخن رسید از گلخن ترنمی شنود و قصد گلخن کرد شنود که لای خوار با ساقی خود میگوید پر کن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشم، ساقی گفت... (الخ نظیر آنچه در حبیب السیر نقل شده است). حکیم چون این سخن بشنید از حال برفت و بر او این سخن کارگر آمد و دل او از خدمت مخلوق بگردید و از دنیا دل سرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت... (تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی ص 95 و 96)
لغت نامه دهخدا
(حَ گُ)
وزین. گران
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ /شِ خوا / خا)
ملج. رجوع به ملج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ خوَرْ / خُرْ)
شیشه خور. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیشه خور در معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکس که پاره ستاند. آنکس که رشوت گیرد. رشوت خوار:
فیل بچه میخوری ای پاره خوار
هم برآرد خصم فیل از تو دمار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
چاشت خوارنده. چاشت خورنده. آن که طعام چاشت خورد. (آنندراج). غدیان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ / دِ)
که دانه خورد. که غذا از دانه کند، چینه خوار
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژُ)
شرابخوار. (آنندراج). شرابخواره. می خواره:
چون دل باده خوار گشت جهان
با نشاط و کروز و خوش منشی.
خسروی.
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و می گسار.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ سَ)
سوار اسبی نزار:
مدد لاشه سواری چکند لشکرگاه.
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
خوردن لاشه، خوردن مال مردم بجبر و حیله، از طریق نامشروع زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لش خوار
تصویر لش خوار
آنکه لاشه خورد جیفه خوار، کرکس
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند. مرغ مردارخوار
فرهنگ لغت هوشیار
خرسست و نزار: چون براتی نداری اندرده لاشه خر را بدست دزد مده (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاشه سوار
تصویر لاشه سوار
سوار بر اسبی ضعیف ونزار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاشه دار
تصویر لاشه دار
گران سنگین وزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشه خوار
تصویر پشه خوار
ملج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره خوار
تصویر پاره خوار
رشوه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه خوار
تصویر دانه خوار
دانه خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن لاشه، خوردن مال مردم بجبر و حیله، از طریق نامشروع زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره خوار
تصویر پاره خوار
((~. خا))
آن که رشوه گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاشخوار
تصویر لاشخوار
((شْ خا))
جانوری که از اجساد حیوانات تغذیه می کند، آن که از راه های نامشروع زندگی کند
فرهنگ فارسی معین
باده پیما، باده گسار، باده نوش، شراب خواره، شراب خوار، می خواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد