خر ضعیف و سست بنیه و نزار. رجوع به لاشه شود: وین لاشه خر ضعیف بدره را اندر دم رفته کاروان بندم. مسعودسعد. چون براقی نداری اندرده لاشه خر را به دست دزد مده. سنائی. بارگیر تو تازی اسب دوان تو خریدار لنگ لاشه خران. سنائی. آخر نه سیدی که سوار براق بود بر لاشۀ برهنۀ بس مختصر نشست عیسی که نقره خنگ سپهر است مرکبش زو هیچ کم نشد که بر آن لاشه خر نشست. سیدحسن غزنوی. من همی گویم کان لاشه خرک گفت و میکند بسختی جانی. رشید وطواط. ابلهی مروزی بشهر هری سوی بازار برد لاشه خری لاغر و سست و پیر و فرسوده سم و دندان او همه سوده جست دلال چست بر پشتش کرد جنبان بسیخه و مشتش گفت کای تاجران و راهروان که خرد مرکبی دوان و روان مروزی گفت کای بجان یارم گر چنین است خود نگهدارم گفت دلال کای مصحف خر با تو سی سال بود هم آخر در گمانی هنوز با خر خویش دم خرگیر اینک و سر خویش هر کرا ذوق طبع صافی نیست ذوقش از شعر مجد خوافی نیست. مجد خوافی. لاشه خر به مرا از اینهمه لاش. نزاری. اینهمه طمطراق چیزی نیست گر با وجود جود تو کس گوهر مراد بر آستان غیر تو جوید ز ابلهی از دنب لاشه خر طلب دنبه میکند و آماس باز می نشناسد ز فربهی. ابن یمین. لاشه خر را به تازی چه نسبت. سعدی
خر ضعیف و سست بنیه و نزار. رجوع به لاشه شود: وین لاشه خر ضعیف بدره را اندر دُم رفته کاروان بندم. مسعودسعد. چون براقی نداری اندرده لاشه خر را به دست دزد مده. سنائی. بارگیر تو تازی اسب دوان تو خریدار لنگ لاشه خران. سنائی. آخر نه سیدی که سوار براق بود بر لاشۀ برهنۀ بس مختصر نشست عیسی که نقره خنگ سپهر است مرکبش زو هیچ کم نشد که بر آن لاشه خر نشست. سیدحسن غزنوی. من همی گویم کان لاشه خرک گفت و میکند بسختی جانی. رشید وطواط. ابلهی مروزی بشهر هری سوی بازار برد لاشه خری لاغر و سست و پیر و فرسوده سم و دندان او همه سوده جست دلال چُست بر پشتش کرد جنبان بسیخه و مشتش گفت کای تاجران و راهروان که خرد مرکبی دوان و روان مروزی گفت کای بجان یارم گر چنین است خود نگهدارم گفت دلال کای مصحف خر با تو سی سال بود هم آخر در گمانی هنوز با خر خویش دم خرگیر اینک و سر خویش هر کرا ذوق طبع صافی نیست ذوقش از شعر مجد خوافی نیست. مجد خوافی. لاشه خر به مرا از اینهمه لاش. نزاری. اینهمه طمطراق چیزی نیست گر با وجود جود تو کس گوهر مراد بر آستان غیر تو جوید ز ابلهی از دُنب لاشه خر طلب دنبه میکند و آماس باز می نشناسد ز فربهی. ابن یمین. لاشه خر را به تازی چه نسبت. سعدی
نام مردی خاک نشین و معاصرسنائی شاعر و گویند انقلاب خاطر سنائی در سیر و سلوک و پیمودن عوالم معنوی را موجب این مرد بوده است بدینگونه که نوشته اند: سبب توبه سنائی آن بود که در زمستانی که سلطان محمود جهت تسخیر بعض از دیار کفر از غزنین بیرون رفته بود سنائی در مدح او قصیدتی در سلک نظم کشیده متوجه اردوی وی شد تا به عرض رساند در اثناء راه بدر گلخنی رسید که یکی از مجذوبان مشهور به لای خوار ساقی خود را میگفت قدحی پر کن به کوری محمود سبکتکین. ساقی گفت محمود پادشاهی است مسلمان و به امر جهاد مشغولی مینماید لای خوار گفت مردکی است ناخوشنود و آنچه در تحت حکم وی درآمده است ضبط نمیتواند کردمیرود که مملکت دیگر بگیرد و آن قدح را درکشید باز با او گفت قدحی دیگر پر کن بکوری سنائیک شاعر. ساقی گفت سنائی مردی است شاعر فاضل مقید متقی لطیف طبع. لای خوار گفت اگر وی از لطف طبع بهره ور بودی به کاری اشتغال نمودی که وی را به کار آمدی، گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار نمی آید و نمیداند که او را برای چه کار آفریده اند. سنائی از شنیدن این سخن متحیرشده از شراب غفلت هشیار گشت و به سلوک مشغول شد. و بر خرد خرده دان ارباب فضل و عرفان پوشیده نماند که از مضمون این حکایت چنان به وضوح می پیوندد که اشتهار شیخ سنائی به نظم اشعار در زمان سلطنت محمود غزنوی بوده باشد و حال آنکه از کتاب حدیقه الحقیقه که در سلک منظومات حقیقت آیات آن جناب انتظام دارد چنان ظاهر میشود که شیخ سنائی معاصر بهرام شاه بوده و کتاب را بنام نامی آن پادشاه عالیجاه نظم نموده و سلطان محمود در سنه 421 وفات یافته و نظم حدیقه چنانکه هم از آن کتاب بتحقیق میانجامد در سنۀ سبع و ثلاثین و خمسمائه به اتمام پیوسته و از ملاحظۀ این دو تاریخ که متفق اهل خبر است نزد اولیا (ء فضل) صفت. وضوح می یابدکه صحت حکایت مجذوب لای خوار بغایت (نا) مناسب است والعلم عنداﷲ. (حبیب السیر ج 1 ص 340). دولتشاه گوید: سبب توبه حکیم سنائی آن بود که او مدح سلاطین گفتی وملازمت حکام کردی، نوبتی در غزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود و سلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند و حکیم میخواست به تعجیل قصیده را بگذراند قصد ملازمت سلطان کرد و در غزنین دیوانه ای بود که او را لای خوار گفتندی و از معنی خالی نبود همواره در شرابخانه ها درد شراب جمع کردی و در گلخنها تجرع نمودی چون حکیم سنائی به در گلخن رسید از گلخن ترنمی شنود و قصد گلخن کرد شنود که لای خوار با ساقی خود میگوید پر کن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشم، ساقی گفت... (الخ نظیر آنچه در حبیب السیر نقل شده است). حکیم چون این سخن بشنید از حال برفت و بر او این سخن کارگر آمد و دل او از خدمت مخلوق بگردید و از دنیا دل سرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت... (تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی ص 95 و 96)
نام مردی خاک نشین و معاصرسنائی شاعر و گویند انقلاب خاطر سنائی در سیر و سلوک و پیمودن عوالم معنوی را موجب این مرد بوده است بدینگونه که نوشته اند: سبب توبه سنائی آن بود که در زمستانی که سلطان محمود جهت تسخیر بعض از دیار کفر از غزنین بیرون رفته بود سنائی در مدح او قصیدتی در سلک نظم کشیده متوجه اردوی وی شد تا به عرض رساند در اثناء راه بدر گلخنی رسید که یکی از مجذوبان مشهور به لای خوار ساقی خود را میگفت قدحی پر کن به کوری محمود سبکتکین. ساقی گفت محمود پادشاهی است مسلمان و به امر جهاد مشغولی مینماید لای خوار گفت مردکی است ناخوشنود و آنچه در تحت حکم وی درآمده است ضبط نمیتواند کردمیرود که مملکت دیگر بگیرد و آن قدح را درکشید باز با او گفت قدحی دیگر پر کن بکوری سنائیک شاعر. ساقی گفت سنائی مردی است شاعر فاضل مقید متقی لطیف طبع. لای خوار گفت اگر وی از لطف طبع بهره ور بودی به کاری اشتغال نمودی که وی را به کار آمدی، گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار نمی آید و نمیداند که او را برای چه کار آفریده اند. سنائی از شنیدن این سخن متحیرشده از شراب غفلت هشیار گشت و به سلوک مشغول شد. و بر خرد خرده دان ارباب فضل و عرفان پوشیده نماند که از مضمون این حکایت چنان به وضوح می پیوندد که اشتهار شیخ سنائی به نظم اشعار در زمان سلطنت محمود غزنوی بوده باشد و حال آنکه از کتاب حدیقه الحقیقه که در سلک منظومات حقیقت آیات آن جناب انتظام دارد چنان ظاهر میشود که شیخ سنائی معاصر بهرام شاه بوده و کتاب را بنام نامی آن پادشاه عالیجاه نظم نموده و سلطان محمود در سنه 421 وفات یافته و نظم حدیقه چنانکه هم از آن کتاب بتحقیق میانجامد در سنۀ سبع و ثلاثین و خمسمائه به اتمام پیوسته و از ملاحظۀ این دو تاریخ که متفق اهل خبر است نزد اولیا (ء فضل) صفت. وضوح می یابدکه صحت حکایت مجذوب لای خوار بغایت (نا) مناسب است والعلم عنداﷲ. (حبیب السیر ج 1 ص 340). دولتشاه گوید: سبب توبه حکیم سنائی آن بود که او مدح سلاطین گفتی وملازمت حکام کردی، نوبتی در غزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود و سلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند و حکیم میخواست به تعجیل قصیده را بگذراند قصد ملازمت سلطان کرد و در غزنین دیوانه ای بود که او را لای خوار گفتندی و از معنی خالی نبود همواره در شرابخانه ها درد شراب جمع کردی و در گلخنها تجرع نمودی چون حکیم سنائی به در گلخن رسید از گلخن ترنمی شنود و قصد گلخن کرد شنود که لای خوار با ساقی خود میگوید پر کن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشم، ساقی گفت... (الخ نظیر آنچه در حبیب السیر نقل شده است). حکیم چون این سخن بشنید از حال برفت و بر او این سخن کارگر آمد و دل او از خدمت مخلوق بگردید و از دنیا دل سرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت... (تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی ص 95 و 96)
شرابخوار. (آنندراج). شرابخواره. می خواره: چون دل باده خوار گشت جهان با نشاط و کروز و خوش منشی. خسروی. چو از می گران شد سر باده خوار سته گشت رامشگر و می گسار. اسدی (گرشاسب نامه)
شرابخوار. (آنندراج). شرابخواره. می خواره: چون دل باده خوار گشت جهان با نشاط و کروز و خوش منشی. خسروی. چو از می گران شد سر باده خوار سته گشت رامشگر و می گسار. اسدی (گرشاسب نامه)